اميرمحمداميرمحمد، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 2 روز سن داره
امیرحسینامیرحسین، تا این لحظه: 15 سال و 7 ماه و 4 روز سن داره
ازدواج ماازدواج ما، تا این لحظه: 16 سال و 8 ماه و 8 روز سن داره
امیر علیامیر علی، تا این لحظه: 7 سال و 8 ماه و 3 روز سن داره
عقد ماعقد ما، تا این لحظه: 18 سال و 10 ماه و 25 روز سن داره

اميرحسین جون و امیرمحمد جون و امیرعلی جونم

دهمین سالگرد ازدواج

سلام امروز دهمین سالگرد ازدواجمون بود ️ معمولی گذشت. بابا کیف سامسونت رو جابجا میکرد از توش کارت عروسیمونو درآورد و گفت امروز سالگردمونم هست.هه به همین سادگی.به همین خوشمزگی.یک دهه از با هم بودنمون گذشت...
12 شهريور 1396

هفته اول شهریور

سلام.بابا و مامان جونم حجتون قبول عمره رو به سلامتی انجام دادیم.خدا رو شکر تا حالا که خوب بوده. جاتون حسابی خالیه. امروز سازماندهی داشتیم.نفر اول بودم و 24ساعتمو به مدرسه انتخاب کردم سال سختی دارم امسال.خدا کمکم کنه. امروز آخرین روز تمرین فوتبال بچه هاست.قراره خاله سمانه هم بیاد.دورهم خوش می گذره.اسم امیرحسین جزو ده نفر برتره و ازش دعوت کردن بره مدرسه فوتبال هفته اول شهریور...
5 شهريور 1396

کربلایی

سلام.خاله کنیز و مریم از کربلا برگشتن.رفتیم استقبالشون.جای مامان خیلیییی خالی بود کربلایی
5 شهريور 1396

آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست هر کجا هست خدایا به سلامت دارش

سلام.بالاخره پنجشنبه شد زودتر از چیزی که فکر میکردم.و خیلی زود ساعت نه و نیم شد و هممون رفتیم مصلا عمه ها و عمو هم سنگ تمام گذاشتن و برا بدرقه بابا اومدن چه قدر سخته خداحافظی.امیرعلی همش بغل بابایی.خیلی وابسته بابا هست با تموم اشک ها بغل ها بوسها لحظه خداحافظی رسید. خدایا مامان و بابا مهربونم بهت میسپارم. مواظبش باش یازده رفتن اما پروازشون تاخیر داشت و شش و نیم صبح راه افتاد.تا الانه هفت عصره رفتن جحفه و محرم شدن.حجت قبول باشه.التماس دعا آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست هر کجا هست خدایا به سلامت دارش...
3 شهريور 1396

دلنوشته

امروز بابابزرگ و مامانی میرن مکه با اینکه دیشب میکنم تموم روز رو میرم اونجا.دلم نمیاد فقط اشک میریزم و بد اخلاقم دو ساعت دیگر که شما برین فوتبال منم میرم اونجا خیلییی دلم تنگ میشه.یک ماه پر ازاسترس الانم اشکام همینجوری میریزه اصلا بچه شدم...
2 شهريور 1396

شیشه شکست

سلام.امیر علی جان عزیزم خیلی شیطون شدی.دیروز رفتی تو آشپزخونه در کابینتو باز کردی و جا کره ای و به جاسیگاری که تو مسابقه مشهد برده بودیم رو انداختی بعدم چهاردست و پا رفتی روش با جیغ امیر حسین که گفت شکست داد زدم امیر علی کاست.اومدم و بغلت کردم رو پات به قطره خون بود خدا رو شکر به خیر گذشت. امااا هنوز دست و پام میلرزه. خدایا خودت حافظ پسر کوچولوم باش ...
2 شهريور 1396